امان از فراموشی ناگزیر...

ساخت وبلاگ
همینجا, روی همین ایوان, شبی بود که ناامیدترین آدم دنیا بودم, شبی بود که خوشبخت ترین...همینجا, روی همین ایوان, نشسته بودی روی مبل چوبی قدیمی و مسواکت را در هوا تکان میدادی که بلند شدی و ناگهان لبهام را امان از فراموشی ناگزیر......ادامه مطلب
ما را در سایت امان از فراموشی ناگزیر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-barg بازدید : 74 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 18:51

اسمش که میاد قلبم تیر میکشه...مامان این جمله را همیشه برای بیماری سرطان میگفت. آخرش هم, خودش با سرطان رفت. تا آخرین لحظه دوام آوردم.تا آخرین لحظه بهش نگفتم بیماریش چیست. هر چند میدانم که خودش خوب میدا امان از فراموشی ناگزیر......ادامه مطلب
ما را در سایت امان از فراموشی ناگزیر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-barg بازدید : 82 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 18:51

 

تمام شب... تمام شب, بی وقفه, مدام, پشت سر هم توی گوشم تکرار می شوند: " ...پس همونجا بمون" , " معلومه که نمی کنم..."

چطور؟ چطور می شود جملاتی را که نیمه شب قلبت را از سینه ات کشیده اند بیرون و از بالای یک ساختمان پنج طبقه پرتش کرده اند پایین تا لشکریان مغول با اسبهای زخم خورده شان, هزار هزار, بی رحمانه بر آن بتازند تا چیزی از آن بر زمین باقی نماند, از یاد برد؟؟؟

چقدر باید کسی را دوست داشت برای از یاد بردن و به فراموشی سپردن این جملات؟ چقدر؟؟؟

 

امان از فراموشی ناگزیر......
ما را در سایت امان از فراموشی ناگزیر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-barg بازدید : 114 تاريخ : سه شنبه 21 خرداد 1398 ساعت: 23:14

 

_ پس چرا اینا رو بهش نمیگی؟

_چون هر بار که چیزی تو این مایه ها بهش گفتم ازم بیشتر فاصله گرفت...

 

امان از فراموشی ناگزیر......
ما را در سایت امان از فراموشی ناگزیر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-barg بازدید : 144 تاريخ : سه شنبه 21 خرداد 1398 ساعت: 23:14

 

 

برایم نوشته: بدون تو و مهربونیات نمیتونم زندگی کنم سیمین...

میخواستم برایش بنویسم: پس اینهمه وقت؟؟؟

اما یادم آمد که رسالت من گذشتن بود. گذشتن برای عشق

و سکوت کردم

سکوت کردم

سکوت کردم...

 

امان از فراموشی ناگزیر......
ما را در سایت امان از فراموشی ناگزیر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-barg بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 21 خرداد 1398 ساعت: 23:14

 

 مریم که بار طاقت فرسای هستی بر شانه هایش سنگینی میکرد, زیر لب با غمگینی زمزمه کرد" من که سرتاسر خموشم, مستِ بی اندازه نوشم, از کجا جویم ترا..."

و خداوند پاسخ داد" من در همه ی مکانها هستم, هر جا که بخوانی مرا"

پس مریم او را با تضرع به متبرکترین نامها خواند و اینگونه بود که عیسی شکل گرفت تا در جلجتا بر صلیبش بیاویزند تا مریمی دیگر خداوند را با تضرع, به نام بخواند...

و بر هیچکس پوشیده نیست که خداوند _ اگر بخواهد_ برترین مکرکنندگان است...

 

 

امان از فراموشی ناگزیر......
ما را در سایت امان از فراموشی ناگزیر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-barg بازدید : 164 تاريخ : سه شنبه 21 خرداد 1398 ساعت: 23:14

  لنا آندرشون در آخرین خط کتاب تصرف عدوانی درباره استر مینویسد: "در رابطه اش با هوگو, چیز دیگری برای فهمیدن وجود نداشت."دلم میخواست این جمله را در کمال آسودگی و قرار, درست همین حالا, درباره ی خودم و ز امان از فراموشی ناگزیر......ادامه مطلب
ما را در سایت امان از فراموشی ناگزیر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-barg بازدید : 183 تاريخ : سه شنبه 21 خرداد 1398 ساعت: 23:14

 

یک ساااال گذشت

یک سااااال تمااام...

 

 

امان از فراموشی ناگزیر......
ما را در سایت امان از فراموشی ناگزیر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-barg بازدید : 184 تاريخ : يکشنبه 28 بهمن 1397 ساعت: 8:31

       ... مثل برگشتن به خانه ی پدری ست. زیر سکوت درخت گلابی و خاطرات آتش همیشه سوزان تنور زن عمو فرخ.مثل وقتی که نیمه شب از راه می رسی. به روستای ییلاقی دورافتاده ای و درب حیاط و درب خانه را باز میکن امان از فراموشی ناگزیر......ادامه مطلب
ما را در سایت امان از فراموشی ناگزیر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-barg بازدید : 130 تاريخ : يکشنبه 28 بهمن 1397 ساعت: 8:31

  نوشته: آخر چطور فراموش کنم که در حقم چکار کرده؟ چطور ببخشمش سیمین؟برایش مینویسم: نیاز به هیچ تلاشی نیست. نه برای فراموشی, نه برای بخشیدن. فقط کافیست که هیچ کاری نکنی. که بگذاری همه چیز همانطور که خو امان از فراموشی ناگزیر......ادامه مطلب
ما را در سایت امان از فراموشی ناگزیر... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : baran-barg بازدید : 171 تاريخ : يکشنبه 28 بهمن 1397 ساعت: 8:31